قصه های پندآموز هزار و یک شب شاهزاده و دیو
90,000 تومان
این کتاب نهمین جلد از «مجموعه قصههای کهن» و برای رده سنی نوجوانان نگارش شده است. ناشر دربارهی این کتاب آورده است: کتاب شهرزاد و دیو، گرچه در قرنهای بسیار دور و برای بزرگترها نوشته شده است؛ اما نگارش ماهرانه زهرا عبدی این کتاب ارزشمند را برای کودکان، قابل درک کرده است. در این کتاب حکایتهای شیرین بسیاری وجود دارد. این کتاب را «زهرا عبدی» اقتباس و بازنویسی کرده و «زهره مروجزاده» تصویرگری آن را انجام داده است.
وزن | 310 گرم |
---|---|
اسم | |
نویسنده | |
ناشر | |
قطع | |
نوع جلد | |
تعداد صفحات |
موجود
همچنین ممکن است دوست داشته باشید…
قصه های پندآموز قابوسنامه
قصه های پندآموز منطق الطیر عطار
قصه های پندآموز کهن ( دفتر چهارم)
قصه های پندآموز کلیله و دمنه
قصه های پندآموز کشکول شیخ بهایی
قصه های پندآموز کهن (دفتر اول )
قصه های پندآموز کهن (دفتر دوم )
قصه های پندآموز مثنوی معنوی
مجموعه قصه های کهن (قصه های پندآموز سفرهای سندباد)
قصه های پندآموز بوستان و گلستان
قصه های پندآموز جوامع الحکایات
قصه های پندآموز هزار و یک شب شبان و فرشته
قصه های پندآموز کهن (دفتر سوم)
مجموعه قصه های کهن (قصه های پندآموز کشکول شیخ بهایی )
قصه های پندآموز هزار و یک شب شهرزاد و پادشاه
قصه های پندآموز سفرهای سندباد
محصولات مرتبط
موش شهری و روستایی
بند انگشتی
کتاب بند انگشتی اثر گروه نویسندگان دریم لند انتشارات پروانه سفید
کتاب بند انگشتی نوشته هوانگ پی شو یکی از داستانهای مجموعه قصههای رنگارنگ، دربارهی زنی است که پس از سالها ازدواج، هنوز بچهدار نشده است. یک شب فرشتهای به خوابش آمد و به او یک دانه گل داد و گفت: این دانه را در گلدان بکار. هر وقت گل در آمد تو صاحب یک بچه میشوی و...بچه های راه آهن
جادوگر شهر اوز
کتاب جادوگر شهر اوز اثر گروه نویسندگان دریم لند انتشارات پروانه سفید
داستان از این قرار است که دختری به نام دوروتی که با عمه و عمو و سگش زندگی می کند، بر اثر گردبادی شدید خانه اش را از دست می دهد .هیچ کس را هم به غیر از سگش نمییابد .او در شهری غریب،دوستانی پیدا و اتفاقات عجیب و شگفت انگیزی را دنبال می کند
قصه های پند آموز حیوانات 11 (ماهیخوار حقه باز)
روباه مکار و مرغ حنایی
جک و لوبیای سحرآمیز
کتاب جک و لوبیای سحرآمیز اثر گروه نویسندگان دریم لند مترجم راحله دهداران انتشارات الینا
در بخشی از کتاب جک و لوبیای سحرآمیز میخوانیم: جک از تنور بالا آمد و یک کیسه طلا را دید. کیسه را برداشت و به سرعت از درخت پایین آمد و به مادرش گفت: آن بالا طلاست. مادرش گفت: مواظب باش که دوباره از لوبیای سحرآمیز بالا نری. اما روز بعد، جک دوباره از درخت بالا رفت بالا، بالا و بالاتر، از ابرها و خورشید و قصر. او نمیترسید و طلای بیشتری میخواست...
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.