در حال نمایش 3 نتیجه

باشگاه پنج صبحی ها

100,000 تومان
کتاب باشگاه پنج صبحی ها اثر رابین شارما مترجم فائزه ادب انتشارات آزرمیدخت . سحرخیزی نه‌تنها در این روزگار پرمشغله حائز اهمیت است بلکه از دیرباز از سوی بزرگان و افراد موفق گوشزد شده است. ضرب‌المثل «سحرخیز باش تا کامروا شوی!» نشان از اهمیت و ارزش بالای سحرخیزی است؛ زیرا افراد با انجام این عمل می‌توانند بیشترین بهره‌وری را از روزشان داشته باشند. صبح زود بیدار شدن تنها یک عمل ساده نیست بلکه یک عادت خوب است که منجر به انجام امور در اسرع وقت می‌شود. «رابین شارما»، نویسنده و روانشناس حوزه‌ی موفقیت با اشراف بر اهمیت این موضوع راهکارهای ساده و عملی که به سحرخیزی کمک می‌کند را در کتاب «باشگاه پنج صبحی‌ها» گردآوری کرده است. این اثر روایت اهمیت سحرخیزی در قالب داستان برای افرادی است که در پی فاکتورهای موفقیت هستند.

خاطرات و شایعات جیم کری

49,000 تومان
کتاب خاطرات و شایعات جیم کری اثر جیم کری مترجم فائزه ادب ناشر آزرمیدخت . کتاب پیش رو نه طبع آزمایی نویسنده ای حرفه ای، بلکه تلاش یکی از ستارگان سینمای هالیوود، جیم کری، است برای اینکه دوربین را کنار بگذارد، قلم به دست بگیرد و ادبیات، سینما و درد را به هم بیامیزد و معجونی تازه بسازد. در این رمان نیکلاس کیج، آنتونی هاپکینز و ستاره های بسیار دیگری نیز حضور دارند که بی شک درد همه آنها درد انسان مبتلا به ترس و تنهایی است؛ درد استخوان در گلو مانده تمام قلم به دستان است، به خصوص آنها که همیشه بلندتر خندیده اند. قهرمان داستان گاه به دنبال مأمن و مأوایی در عشق است و گاه در جست وجوی ملجأ و پناهی در معنویت؛ گاه از فرط خنده زار می زند و گاه از فرط درد هذیان وار می خندد.

شهر اشباح

46,400 تومان
کتاب شهر اشباح اثر ویکتوریا شواب مترجم فائزه ادب ناشر آزرمیدخت تقریبا به پایین قبر رسیده بودم که کفشم از پایم درآمد. خاک مانند باران از دیواره‌های قبر پایین ریخت. نفسم را در سینه حبس کردم، و به راهم به پایین ادامه دادم. روی تابوت فرود آمدم. در تابوت را باز کردم و بعد خلاف تمام اعتقاداتم خزیدم داخل تابوت. استخوان‌های زاغ قرمزپوش کنارم بودند. باید برایتان اعترافی کنم: بیشترین هراس من در زندگی غرق شدن نبود، علیرغم اتفاق رودخانه. بلکه بیشترین هراس من زنده به گور شدن بود. و زمانی که در تابوت را آرام روی خودم بستم و در تاریکی و هوای نمناک فرو رفتم، متوجه شدم که همچنان از زنده‌به‌گور شدن می‌ترسم. بدنم در کنار یک اسکلت با لباس قرمز رنگ و رو رفته قرار داشت.....